من آن کیرکلفت متحرک دختر را به پدربزرگم معرفی کردم و او او را لعنتی کرد

پسر تصمیم گرفت دوست دختر خود را با اقوام معرفی کند و از پدربزرگش شروع کند. پس از گپ زدن با این سه نفر ، او را صدا کردند و او را به کار فراخواندند. پیرمرد شیطان که تنها مانده بود ، شروع به آزار و اذیت دختر کرد ، او کیرکلفت متحرک گریه کرد اما همچنان تسلیم شد. پدربزرگ سینه های خود را بوسید و بیدمشکش را لیسید ، که دختر با جواب از دست داد.